این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...
تظاهر به بی تفاوتی،
تظاهر به بی خیـــــالی،
به شادی،
به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...
اما . . .
چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"
وقتی زیادی دوسش داری.. حسود میشی... حساس میشی...
چشم دیدن نگاهای بقیه رو نسبت بهش نداری... چشم نداری ببینی به غیر از تو با بقیه هم حرف میزنه....
اینا همه از دوست داشتن زیاده اما ... اون فکر میکنه دیوونه شدیو الکی بهش گیر میدی.
نیمکت عاشقی یادت هست؟
کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..
بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،
برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت..
او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،
اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد.
بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم،
مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من می خندد، بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم.
بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند.
دوباره صدایم کن..
____________________
" خداحافظی ات "
عجب خرابه ای به بار آورده!
نگاه کن ...
مدت هاست در تلاشند
مرا از زیر آوار تنهایی هایم بیرون کشند!
فرا رسیدن ماه محرم را به تمام شیعیان تسلیت عرض میکنم
وعده دیدار ما اربعین حسینی تو بین الحرمین...
روزی میــرسد …
بـــی هیــــچ خبــــــری …
بــا کولـــــه بــــار تنهـــاییـم …
در جـــاده هــای بـی انتهــــای ایـن دنیــای عجیـــــب …
راه خــــو اهم افتـــــاد …
مـــن کـــه غریبـــــم …
چـــه فـــرقی دارد کجـــــای ایـــن دنیــــــا بـاشــــم …
همــه جــــای جهــــان تنهـــــایی بــــا مـــن است…
در بهار زندگیم احساس پیری میکنم
با همه آزادگی فکر اسیری میکنم
بس که بد دیدم ز یاران بظاهر خوب خود
بعد از این بر کودک دل سخت گیری میکنم
در به رویم بسته ام از اینو از آن خسته ام
من به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته ام
ای خدای آسمان بهتر تو میدانی چقدر
بارها در راه او تا پای جان بنشسته ام
شمع بودن زره زره آب گشتن تا به کـــــــــی...؟!
راه پـــــــر خاشــــاک را آرام رفتن تا به کــــــــــی...؟!
تنهــــــا چیــــــــزی که بایـد از زندگـــی آمــــوخت
فقــط یــک کلمـــــــه اسـت
“میگـــــــــــذرد”
امـــــا جان میگیرد تا بگـــــــذرد…